❧❧❧❧عشق❤سیاه❧❧❧❧




   ❧❧❧❧عشق❤سیاه❧❧❧❧


   
موضوعات مطالب
نويسندگان وبلاگ
آمار و امكانات
»تعداد بازديدها:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 45
بازدید هفته : 65
بازدید ماه : 71
بازدید کل : 17081
تعداد مطالب : 152
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1



طراح قالب

Template By: LoxBlog.Com

درباره وبلاگ

سلام به همگی خوبین خوبم یه چیزی میخواستم بگم زیاد وقتتون رو نمیگیرم برای تبادل لینک همیشه اماده هستم ...یا علی...
لينك دوستان
» قالب وبلاگ

» فال حافظ

» قالب های نازترین

» جوک و اس ام اس

» جدید ترین سایت عکس

» زیباترین سایت ایرانی

» نازترین عکسهای ایرانی

» بهترین سرویس وبلاگ دهی

ساخت بنر تبلیغاتی کاملا رایگان
ساخت چت روم کاملا تضمینی و رایگان...
پرورش بوقلمون
اسمانی خونی
وای فای تفاوت را احساس کنید
gps ماشین ردیاب
دیلایت فابریک
جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق سیاه و آدرس omid456654.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشيو مطالب
پيوند هاي روزانه
» خیلی عجله داشت

خیلی عجله داشت…خیلی….


سریع دوش گرفت…مو‌هاش رو هم همون جوری که اون میخواست درست کرد…


ریش تراشش رو برداشت و یه صفایی هم به صورتش داد…


سریع مسواک هم زد…


یه لباسی هم که اون خیلی دوست داشت رو انتخاب کرد و پوشید…


ادکلن خوشبوش رو هم فراموش نکرد…


یه نگاه توی آینه به خودش انداخت…تمرین کرد که چطوری بهش لبخند بزنه تا اون بتونه تا ته احساسات


پاک قلبش رو ببینه…


واااااای….دیرش شده بود


ساعت مچیش رو بست و کفشاشم که از دیشب واکس زده بود پاش کرد و رفت سوار ماشینش شد…


سر راه از یه گل فروشی یک شاخه گل رز قرمز خرید…


فقط یک شاخه….


چون یه قلب قرمز توی بدنش که همه ی احساساتش توش جمع شده بودند بیشتر نداشت…


و برای ابرازشم گل سرخ رو انتخاب کرد….


خیلی دیرش شده بود…


سریع گازش رو گرفت و رفت…


فکر اون توی راه داشت دیوونه ش میکرد…


آرزو میکرد اون شال نارنجی اش رو که خیلی دوسش داشت رو سرش کرده باشه…


داشت به روزای اول آشناییشون فکر میکرد…توی دلش یه اضطرابی داشت…


از ته دل عاشقش بود…یه عشق واقعی…یه عاشق واقعی بود…


پیچید توی کوچه .. دل تو دلش نبود..


اما ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ..ـ.ـ.ـ………..


اونقدر شیفته و شیداش بود که حواسش به یه عابر بدبخت نبود…


تصادف کرد…..


اما…اما…دیدار با اون براش مهم تر بود…


نامردی کرد و گاز داد و رفت…


حیف که نمیدونست توی رسم عاشقی نامردی ممنوعه….!


رسید سر قرار…خوشحال بود با این که دیر رسیده ولی زودتر از اون رسیده..اما مضطرب بود..


چون اگه اون میفهمید که چه اتفاقی افتاده دلش از این کار ناجوانمردانه ش می‌شکست…


منتظر بود…هنوز نیومده بود…


اون نیومد…


چون دیگه هرگز نمی‌تونست خودش رو به این قرار برسونه…


اون موقع فرار و نامردی کردن اونقدر عجله داشت که متوجه رنگ نارنجی شال کسی که باهاش تصادف


کرده بود، نشد……….


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







نويسنده : omid | تاريخ : یک شنبه 17 فروردين 1393برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» عناوين آخرين مطالب